دنیای شعر و هنر پارسی
تا شقایق هست زندگی باید کرد...

پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر

حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر

دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر

گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر»

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |

شدم با چت اسیر و مبتلایش – شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم – تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد – ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش – کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست – ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من – اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم – به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام – که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم – زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده – که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست – زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویا رویی ام او طفره می رفت – هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار – گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود – زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت – توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا – بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا – کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من – بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم – از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست – دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر – نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» – به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت – سرانجامی ندارد قصّه ی چت

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |

میگن بدجور گیر و داره تهرون

تموم لات و لوتا رو گرفتن



به جرم ارتباط غیر شرعى

میگن مجنون و لیلا رو گرفتن



تموم شاعرا رو جمع كردن

رهى، خیام، نیما رو گرفتن

سپس جامى، نظامى، شیخ سعدى‏

منوچهرى و صهبا رو گرفتن



چو وامق دید مأموران ارشاد

فلنگو بسته عذرا رو گرفتن



از اون جایى كه پارتى داشت یوسف‏

فقط دوست زلیخا رو گرفتن



قِسِر در رفته‏ان شیرین و خسرو

اونام فرهاد تنها رو گرفتن



پس از اون، حافظ مست عرق خور

خمار بى سر و پا رو گرفتن



شنیدم ایرج ِ میرزا گیر افتاد

رییس بچه بازا رو گرفتن



میگن لو رفته باباطاهر لخت

بدون لنگ بابا رو گرفتن



و بعدش شاهد و ساقى و مطرب

میگفتن هر سه چار تا رو گرفتن



به تعقیب و گریز ترك شیراز

سمرقند و بخارا رو گرفتن



به جرم عشقبازى روز روشن

قنارى، فنج، مینا رو گرفتن



توى جردن به جرم بدحجابى

همین دیروز حوا رو گرفتن



تو خونه تیمى ِ یه تیم فوتبال

على دایى، نكیسا رو گرفتن



برا مالوندن ملى گراها

تموم ملى پوشا رو گرفتن



حوالى ولنجك تو یه پارتى

چهل تا مست رسوا رو گرفتن



هنرپیشه فراوون بوده اون جا

فقط جمشید آریا رو گرفتن



ببخشید، غیر از اون یكى دیگه‏ام بود

كى بود؟ هان ! فاطمه معتمد آریا رو گرفتن



چرا این مصرعش بالا بلنده ؟

شاید چون دست بالا رو گرفتن



از اون وقتى كه دانا شد توانا

تواناهاى دانا رو گرفتن



میون صفحه‏ى شطرنج، دیشب

وزیر مشكى و شا رو گرفتن



نه تنها رستم و سهراب و بیژن

آناهیتا، آنیتا رو گرفتن



به خاك و خون كشید اسكندر این ملك

ولش كردند و دارا رو گرفتن



به جرم اجتماع بى‏مجوز

سه مرغابى رو تو دریا گرفتن



شد آقا شاكى از طوبى عیالش

ولى بر عكس، آقا رو گرفتن



میگن طوبى به قاضى رشوه داده

از این رو سوى طوبی رو گرفتن



درون دادگاه بلخ دزدو

رها كردند و بنا رو گرفتن



شكایت كردن از عیسا پزشكا

به جا عیسا، یهودا رو گرفتن



میگن لیلاج اوستاى قماره

به جا اوستا، اَو ِستا رو گرفتن



فریدون مشیرى شعر مى‏گفت

فریدون هویدا رو گرفتن



به جرم حمل نیم مثقال شیشه

تموم شیشه بُرها رو گرفتن‏



یكى قلیون كشیده توى دربند

تموم اهل اون جا رو گرفتن‏



براى زهره چشم از بچه‏هامون

زدن دارا و سارا رو گرفتن‏



گزارش داده چوپان دروغگو

كه دهقان فداكارو گرفتن‏



براى قافیه ما رو ببخشید

كه حال شاعر ما رو گرفتن‏



براى خوندن اشعار هالو

یكى مى‏گفت: ملا رو گرفتن

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |

مرد بیکار عرب حرف سیاسی میزنی؟

در دمشق و در حلب حرف سیاسی میزنی؟
..
اردن و بحرین و لیبی نابرادر بوده اند

از برادر پیش اب حرف سیاسی میزنی؟

در سیاست گر جلو باشید کار مشکلی است

یک نفر گفت از عقب حرف سیاسی میزنی؟

در امور دیگران ما کی دخالت کرده‏ایم؟

ظاهرا در حال تب حرف سیاسی میزنی

گر رطب را خورده باشی خوب میدانی که چیست

هیس! در جمع عزب حرف سیاسی میزنی؟

از رطب گفتم که یادم آمد از شیرین‏لبی

راجب(!) منع رطب حرف سیاسی میزنی؟

با ادب‏ها شعرها گفتند و طوماری شده است

در کرامات وجب حرف سیاسی میزنی؟

گر نداری طاقت فرهاد و شیرین‏عقلی‏اش

کله‏شقی بی سبب حرف سیاسی میزنی

قصه سرهم کردی و خود را نظامی جازدی

بی مجوز ای جلب حرف سیاسی میزنی؟

آن یکی می‏خواند شعرت را به آواز بلند

حال با ساز و طرب حرف سیاسی میزنی؟

*

گفت با شویش زنی بیدار شو بیدار شو

مرد گفتا نیمه‏شب حرف سیاسی میزنی؟

ترک واجب کرده‏ای سنت به جا می‏آوری

در ادای مستحب حرف سیاسی میزنی؟

گفت دزدی آمده دارد چراغی هم به دست

گفت ای ام وهب حرف سیاسی میزنی

سال سختی از لحاظ اقتصادی پیش روست

این همه رنج و تعب حرف سیاسی میزنی؟

یا بکش پایین و یا این نرخ را تثبیت کن

ای وکیل منتخب حرف سیاسی میزنی؟!

گفت بیماری به دکتر از تورم در گلو

گفت اینجا در مطب حرف سیاسی میزنی؟!

خانمی در قاب بود و زیر انگشتش دماغ

غنچه داری روی لب حرف سیاسی میزنی؟

داد زد مشتی رجب: «سبزی بخر سبزی ببر»

حقه‏بازی مش‏رجب! حرف سیاسی می‏زنی؟

*

هیزم آتش شدی خود را به آتش میکشی

قال حمال‏الحطب حرف سیاسی میزنی؟

شاعری نخ داد و سوزن زد به زخم کهنه‏ای ..

دوختندش روی لب« حرف سیاسی میزنی»!

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |

بیا،اجناس چین ازچین رسیده



وَ اقلامی چنین ازچین رسیده



نه اجناسی که تکراروکلیشه ست



مدل بالا،وزین ازچین رسیده



خیالت این وآن ازچین رسیده؟



نه جانم آن واین ازچین رسیده



و تحسینات، بر وارد کننده ..



براوو، آفرین از چین رسیده



دوا،داروی استاندارد وسالم



نمونه،پنی سیلین! ازچین رسیده



برای چرب کردن، نرم کردن



پماد وازلین از چین رسیده



وتسلیحات جنگی و نظامی



تفنگ وبمب و مین ازچین رسیده



زمین خواران،دهیدم مژدگانی



که انبوهی زمین ازچین رسیده



اگر انگشتریتان ساده باشد



چه غم؟صدها نگین ازچین رسیده ..



که تا راضی شود نسل مُذکٌر



هزاران مَه جبین از چین رسیده



و نام (مینه) و (اوشین) بجای



مهین و یا شهین از چین رسیده



چه پرسیدی؟رسیده همسرازچین؟



بله،همسر یقین از چین رسیده



چرا زن بعد از این باید بزاید؟



نزاید،چون جنین ازچین رسیده



خوشی های فراوانی برای



دل مستضعفین از چین رسیده



برو دشمن،که اینک اُنس و اُلفت



بجای خشم و کین ازچین رسیده



مسلمان،ازمسلمانی شدی سیر؟



خیالی نیست،دین ازچین رسیده



برو اسفند، ماه آخر سال



که ماه فرودین از چین رسیده



خلاصه،هرچه ناپیدا و پیدا ست



زنوع بهترین از چین رسیده



<اغو> جان،غیرازاینهایی که گفتی



بگو،چیزی جز این،ازچین رسیده؟



بله،صدچیز دیگر توی راه است



ولی فعلا همین از چین رسیده

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |

صفحه قبل 1 صفحه بعد